معنی قطار تندرو

حل جدول

قطار تندرو

توربوترن

واژه پیشنهادی

قطار تندرو

سریع السیر


تندرو

تیزپا

سریع پا

لغت نامه دهخدا

تندرو

تندرو. [ت ُرَ / رُو] (نف مرکب) چالاک و تیزرفتار. (آنندراج). سریع و سریعالحرکه. تیزرفتار. (ناظم الاطباء). تندرفتار. تیزتک. تیزرفتار. تیزرو. سریعالسیر:
چو بشنید پند جهاندار نو
پیاده شد از باره ٔ تندرو.
فردوسی.
نیا را بدید از کران، شاه نو
برانگیخت آن باره ٔ تندرو.
فردوسی.
تا برآید از پس آن میغ باد تندرو
آسمان چون رنگ بزداید ز میغ گردرنگ.
منوچهری.
چون تک اندیشه به گرمی رسید
تندرو چرخ به نرمی رسید.
نظامی.
گر کمیت اشک گلگونم نبودی تندرو
کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع؟
حافظ.
رجوع به تند و دیگر ترکیبهای آن شود.

تندرو. [ت ُ] (ص مرکب) تندروی. ترشروی را گویند. (برهان) (آنندراج) (از فرهنگ رشیدی) (شرفنامه ٔ منیری). زشت و ناخوش رو و خشمناک. (ناظم الاطباء):
پس آنگه بدو گفت کای تندروی
نشاید که بنمایی این زشت خوی.
فردوسی.
کای دل تو شاد باش که آن یار تندخو
بسیار تندروی نشیند ز بخت خویش.
حافظ.
|| بخیل و ممسک. (برهان) (آنندراج) (شرفنامه ٔ منیری). بخیل. (فرهنگ رشیدی) (غیاث اللغات):
بنالید درویشی از ضعف حال
برِ تندرویی خداوند مال.
سعدی (از شرفنامه ٔ منیری).
رجوع به تند و دیگر ترکیبهای آن شود.


قطار

قطار. [ق ِ] (اِخ) شهری است میان شیراز و کرمان. (منتهی الارب).

قطار. [ق ُ] (ع اِ) باران بزرگ قطره. (اقرب الموارد) (منتهی الارب).

قطار. [ق ِ] (اِخ) موضعی است میان واسط و بصره. (منتهی الارب).

قطار. [ق ِ] (ع اِ) یک رسته شتر. (منتهی الارب). القطار من الابل، قطعه علی نسق واحد. ج، قُطُر، قُطُرات. تقول: رأیت قطاراً من الابل و قُطُراً. (اقرب الموارد).شتران قطارشده و بر یک نسق رونده، و در اصطلاحات الشعرا ده شتر فراهم آمده. (آنندراج). || و حالااطلاق آن بر جمعی از هر چیز کنند، و با لفظ بودن و کشیدن و بستن استعمال نمایند. (آنندراج):
از گوزنان هست بر هامون گروه اندر گروه
وز کلنگان هست بر گردون قطار اندر قطار.
امیرمعزی (از آنندراج).
نبوده ست در کوچه ٔ لاله زار
شقایق بدین رنگ هرگز قطار.
ملا طغرا (در تعریف نی، از آنندراج).
کاردلم به کودک شوخی فتاده است
کو همچو بیضه میشکند صد قطار دل.
ملاطغرا (از آنندراج).
به تار موی ببندد هزار زیبا را
چو گل فروش که گل را قطار می بندد.
امیرخسرو (از آنندراج).
ز شرزه شیران افکنده شد سپاه سپاه
ز زنده پیلان آورده شد قطارقطار.
؟ (از آنندراج).
|| مجموعه ٔ اطاقهایی که با لوکوموتیو پشت سر هم روی خطّ آهن حرکت کند. ترن. (از فرهنگ فارسی معین). || ج ِ قطره. (منتهی الارب).

قطار. [ق َطْ طا / ق ُطْ طا] (اِخ) نام آبی است معروف در عرب، و گویا در نجد باشد. (معجم البلدان).

عربی به فارسی

قطار

قطار , سلسله , تربیت کردن

فارسی به عربی

قطار

خیط، رتبه، قطار

فرهنگ عمید

تندرو

[مقابلِ کُندرو] انسان یا حیوان یا وسیلۀ نقلیه‌ای که می‌تواند تند حرکت کند، تندرونده، تندرفتار، تیزرفتار،
[مجاز] بی‌باک، بی‌پروا،
[مجاز] افراطی، کسی که در وابستگی به عقیده‌ای تعصب دارد،

ترش‌رو، بداخم،
بخیل،

معادل ابجد

قطار تندرو

970

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری